شهر من تهران  و شیرازحبیب اله فاضل
شهر من تهران  و شیرازحبیب اله فاضل

شهر من تهران و شیرازحبیب اله فاضل

tarbiatisfahan8.blogfa.com

زندگینامه حبیب الله فاضل ای دهنده‌ها به فریاد رس تا نخواهی تو نخواهد هیچکس ست ما گیر و بدان مجلس کشان که سر آن می‌خورم آن می خوشان به نام خدایی که در همه جا یار و یاور ماست در آغاز دوشنبه سی‌ام شهریور ماه ۱۳۴۳ فرزندی در خانواده دیده به جهان گشود که در دوران کودکی در یک اتاق ۳ در ۴ ا خانواده خود زندگی می‌کرد این خانه که دارای سه خانواده دیگر در آن زندگی می‌کردم پدرمون به علت بیماری که در دوران کودکی داشت تقریباً نیمی از بدنش فلج بود ما در یک خانواده چهار نفری زندگی می‌کردیم که برادر بزرگمان شادروان علیرضا فاضل و خواهرمان فاطمه فاضل و برادر کوچکمان مرتضی فاضل بودند در کنار خانه‌مان سه چهار تا خانه بالاتر خانه وهرمه‌مان شوهر عمهمان بود ما در محله به نام به نام محل آقا ندگی می‌کردیم اکثر خانه‌های آنجا قدیمی با کوچه‌های تنگ و بود چه در بعضی از قسمت‌های آن ودرویی نمی‌توانست داخل شود محل آقای محله آقا بزرگ شهرضا و شهرضا از ۷ محله تشکیل شده بود قسمتی از این محله مربوط به دراویش شهر زابل بودن که مرشد عارف چه قبل آن هم اکنون چه قبر آن هم اکنون نزدیک قبر شهید بزرگوار حاج ابراهیم همت سرداران بزرگ سپاه اسلام بود قرار دارد و بعد از فوت مرشد عارف به حاج نورعلی مرشد حاج گداعلی مرشد و هم اکنون مرشد حاج مسیح الله فرشاد از دبیران خوش سابقه و متولی مسجد و حسینیه تکیه محل آقا می‌باشد در محل آقا روحانی بزرگواری ندگی می‌کرد به نام حاج شیخ عبدالرحیم ملکیان و متخلص به اصح قمشه‌ای که افتخار این محله و بلکه افتخار شهرستان و کشورمان بود و بیش از ۸۰ سال در این محله بیتوته نموده و به ارشاد و هدایت مردم ی‌پرداخت اولین نمازی که یاد دارم به امامت این مرد بزرگ اقامه نمودیم در سال  ۱۳۴۷ بود در اواخر عمر ایشان افتخار نصیری بین حقیر نصیب این حقیر و جمعی از دوستان شد و فیلم این مرد الهی فیلم نماز جماعت این مرد الهی تهیه و در معرض عموم مردم و در اینترنت اینترنت پخش شد دوران کودکی را در این دوران کودکی را در این محله و با برادر بزرگم پسر عمو پسر عمه‌ها و پسر عموها سپری نمودیم مادربزرگمان تعداد گوسفند داشت و صبح به صبح وسفندها را می‌بردیم در محله و وپانی آنها را به صحرا می‌برد و بعد از ظهر وسفندها را برمی‌گرداند شادروان بانو سلطان که خانم بسیار شجاع و دلسوزی بود و پدربزرگمان شادروان مشهدی علی که از افراد با فکر دانا و فهیم محله بود به طوری که در سال ۱۳۴۰ چه کسی فرزندش را ه مدرسه نمی‌فرستاد دو نفر از فرزندانشان را به تحصیل برد که در سال و در آن زمان خیلی مهم بود و هنوز هم مردم و اهالی محله کر خوبی‌ها و اوصاف پسندیده شهد علی را می‌کنند یکی از اجداد ما به نام مشهد صادق بود که ایشان زمین مسجد و تکه بود در حدود ۴۰۰ سال قبل مسجد و تکیه را وقف می‌کنند وی دارای ۶ پسر بوده که اکنون یکی از مساجد بزرگ شهرمان باشد زندگی در دوران کودکی با مشقت و سختی و با داشتن پدری که توانایی کار نداشت زندگی در اتاق کوچک و نداشتن امکانات را شروع کرد کم کم بزرگ شدیم اطراف خود را دیدیم زندان عموها و عمه‌ها با هم بازی می‌کردیم شوق تفریحمان در کوچه و بازی با بچه‌های محله کمک‌ها و کمک‌ها و مساعدت‌های عموهای بزرگوار امام به ویژه آقای مظاهر دلسوزی‌های عمه بزرگوار ما و شوهر عمه عزیزمون حاج فرج الله درخشش که راننده اشین‌های بزرگ بود و خانواده نسبتا پرجمعیتی را داره می‌کرد متاسفانه در اواخر عمر شوهر عمه و عمه بزرگوار ما حادثه دلخراشی برای فرزندشان محسن درخشش به وجود آمد که قلب همه را داغدار کرد پس شاید یکی از لایل فوت این‌ها همین فوت آقا محسن عزیز بود ایشان از اساتید بزرگ دانشگاه بودند که در رشته ریاضی ید طولایی داشتم خاطرات بسیار زیادی از مادربزرگ پدرمان داریم که زن بسیار دلسوز و مهربان بود سال اول دبستان با مادرم مرحوم اباذری مرحوم اباذری برای ثبت نام به مدرسه شاه آبد شاه رفتیم چه الان انصارالحسین و ثبت نام کردیم اهرا نمی‌د ظاهرا نمی‌دانم چگونه شد که پرونده من گم شد و مجبور شدم دوباره به مدرسه حکیم اسدالله بروم مدرسه حکیم اسدالله واقع در پشت بیمارستان صاحب الزمان و دارای ۵ کلاس درس بود و از درب حیاط وارد مدرسه می‌شدیم مدیر مدرسه آقای مصدق بودند که از دبیران و فرهنگیان خوشنام ی‌باشد من زندگینامه این فرد را در وبلاگ خود قرار دادم مدیر دبیرستان آقای عطاالله زمانزاد بود اخلاق و متانت بسیار خوب این فرهنگی بله که بعدها متوجه شدیم که ایشان از خطاطان مشهور و هنرمند و شاعران شهرمان بود و فرزند ایشان نیز به نام بهنام زمانزاد ز شاگردی‌های ما بود که الان دارای دکترای میکروب شناسی در شهرک کرد است از آن روزها خاطرات زیادی ندارم ولی اخلاق بسیار نیکوی آقای زمانزاد و معاون ایشان آقای راد بود ادم می‌آید که روز اول جهت معرفی آقای راد در صف صبحگاه گفت که من با این آقای راد ر روز در زنگ‌های راحت دست در دست یکدیگر قرار می دهیمزندگینامه حبیب الله فاضل ای دهنده‌ها به فریاد رس تا نخواهی تو نخواهد هیچکس ست ما گیر و بدان مجلس کشان که سر آن می‌خورم آن می خوشان به نام خدایی که در همه جا یار و یاور ماست در آغاز دوشنبه سی‌ام شهریور ماه ۱۳۴۳ فرزندی در خانواده دیده به جهان گشود که در دوران کودکی در یک اتاق ۳ در ۴ ا خانواده خود زندگی می‌کرد این خانه که دارای سه خانواده دیگر در آن زندگی می‌کردم پدرمون به علت بیماری که در دوران کودکی داشت تقریباً نیمی از بدنش فلج بود ما در یک خانواده چهار نفری زندگی می‌کردیم که برادر بزرگمان شادروان علیرضا فاضل و خواهرمان فاطمه فاضل و برادر کوچکمان مرتضی فاضل بودند در کنار خانه‌مان سه چهار تا خانه بالاتر خانه وهرمه‌مان شوهر عمهمان بود ما در محله به نام به نام محل آقا ندگی می‌کردیم اکثر خانه‌های آنجا قدیمی با کوچه‌های تنگ و بود چه در بعضی از قسمت‌های آن ودرویی نمی‌توانست داخل شود محل آقای محله آقا بزرگ شهرضا و شهرضا از ۷ محله تشکیل شده بود قسمتی از این محله مربوط به دراویش شهر زابل بودن که مرشد عارف چه قبل آن هم اکنون چه قبر آن هم اکنون نزدیک قبر شهید بزرگوار حاج ابراهیم همت سرداران بزرگ سپاه اسلام بود قرار دارد و بعد از فوت مرشد عارف به حاج نورعلی مرشد حاج گداعلی مرشد و هم اکنون مرشد حاج مسیح الله فرشاد از دبیران خوش سابقه و متولی مسجد و حسینیه تکیه محل آقا می‌باشد در محل آقا روحانی بزرگواری ندگی می‌کرد به نام حاج شیخ عبدالرحیم ملکیان و متخلص به اصح قمشه‌ای که افتخار این محله و بلکه افتخار شهرستان و کشورمان بود و بیش از ۸۰ سال در این محله بیتوته نموده و به ارشاد و هدایت مردم ی‌پرداخت اولین نمازی که یاد دارم به امامت این مرد بزرگ اقامه نمودیم در سال  ۱۳۴۷ بود در اواخر عمر ایشان افتخار نصیری بین حقیر نصیب این حقیر و جمعی از دوستان شد و فیلم این مرد الهی فیلم نماز جماعت این مرد الهی تهیه و در معرض عموم مردم و در اینترنت اینترنت پخش شد دوران کودکی را در این دوران کودکی را در این محله و با برادر بزرگم پسر عمو پسر عمه‌ها و پسر عموها سپری نمودیم مادربزرگمان تعداد گوسفند داشت و صبح به صبح وسفندها را می‌بردیم در محله و وپانی آنها را به صحرا می‌برد و بعد از ظهر وسفندها را برمی‌گرداند شادروان بانو سلطان که خانم بسیار شجاع و دلسوزی بود و پدربزرگمان شادروان مشهدی علی که از افراد با فکر دانا و فهیم محله بود به طوری که در سال ۱۳۴۰ چه کسی فرزندش را ه مدرسه نمی‌فرستاد دو نفر از فرزندانشان را به تحصیل برد که در سال و در آن زمان خیلی مهم بود و هنوز هم مردم و اهالی محله کر خوبی‌ها و اوصاف پسندیده شهد علی را می‌کنند یکی از اجداد ما به نام مشهد صادق بود که ایشان زمین مسجد و تکه بود در حدود ۴۰۰ سال قبل مسجد و تکیه را وقف می‌کنند وی دارای ۶ پسر بوده که اکنون یکی از مساجد بزرگ شهرمان باشد زندگی در دوران کودکی با مشقت و سختی و با داشتن پدری که توانایی کار نداشت زندگی در اتاق کوچک و نداشتن امکانات را شروع کرد کم کم بزرگ شدیم اطراف خود را دیدیم زندان عموها و عمه‌ها با هم بازی می‌کردیم شوق تفریحمان در کوچه و بازی با بچه‌های محله کمک‌ها و کمک‌ها و مساعدت‌های عموهای بزرگوار امام به ویژه آقای مظاهر دلسوزی‌های عمه بزرگوار ما و شوهر عمه عزیزمون حاج فرج الله درخشش که راننده اشین‌های بزرگ بود و خانواده نسبتا پرجمعیتی را داره می‌کرد متاسفانه در اواخر عمر شوهر عمه و عمه بزرگوار ما حادثه دلخراشی برای فرزندشان محسن درخشش به وجود آمد که قلب همه را داغدار کرد پس شاید یکی از لایل فوت این‌ها همین فوت آقا محسن عزیز بود ایشان از اساتید بزرگ دانشگاه بودند که در رشته ریاضی ید طولایی داشتم خاطرات بسیار زیادی از مادربزرگ پدرمان داریم که زن بسیار دلسوز و مهربان بود سال اول دبستان با مادرم مرحوم اباذری مرحوم اباذری برای ثبت نام به مدرسه شاه آبد شاه رفتیم چه الان انصارالحسین و ثبت نام کردیم اهرا نمی‌د ظاهرا نمی‌دانم چگونه شد که پرونده من گم شد و مجبور شدم دوباره به مدرسه حکیم اسدالله بروم مدرسه حکیم اسدالله واقع در پشت بیمارستان صاحب الزمان و دارای ۵ کلاس درس بود و از درب حیاط وارد مدرسه می‌شدیم مدیر مدرسه آقای مصدق بودند که از دبیران و فرهنگیان خوشنام ی‌باشد من زندگینامه این فرد را در وبلاگ خود قرار دادم مدیر دبیرستان آقای عطاالله زمانزاد بود اخلاق و متانت بسیار خوب این فرهنگی بله که بعدها متوجه شدیم که ایشان از خطاطان مشهور و هنرمند و شاعران شهرمان بود و فرزند ایشان نیز به نام بهنام زمانزاد ز شاگردی‌های ما بود که الان دارای دکترای میکروب شناسی در شهرک کرد است از آن روزها خاطرات زیادی ندارم ولی اخلاق بسیار نیکوی آقای زمانزاد و معاون ایشان آقای راد بود ادم می‌آید که روز اول جهت معرفی آقای راد در صف صبحگاه گفت که من با این آقای راد ر روز در زنگ‌های راحت دست در دست یکدیگر درقرار میدهیماز معلمان آن زمان آقای شمایی معلم کلاس سوم بود که بعدها منع افتخار همکاری با ایشان را در دبستان ۱۷ شهریور داشتم کلاس پنجم را آقای فرزانه به عهده داشت که البته بعداً مشاور دبیرستان شد آن زمان تنبیه بدنی بسیار رایج بود و ظاهراً اجب بوده است چون هر موقع که ما درس نمی‌خواندیم در کلاس پنجم دو نفر دانش آموزان می‌آوردند و یک فلج ا به پایمان می‌بستند و با چوب کف پایمان می‌زدند به ویژه آنچه کلاس پنجم گل سرسبد کلاس مدرسه بود و نگارنده نیست از برکت این بیه‌ها بی‌نصیب نشده بعدش خوب به خاطر دارم که معلمان مجبور بودند به هر صورتی شده مطالب را به دانش آموزان آموزش دادند تا در امتحان رتبه خوبی به دست آورد برادرم که دو سال از من بزرگتر بود در همان مدرسه درس می‌خو ند یادم هست من روز مداد نداشتم و جهت گرفتن مداد به کلاس رفتم و او را با اسمی که در خانه صدا می‌زدیم صدا زدم ه بچه‌ها کلی خندیدم روزگار بسیار عجیبی بود قتی مشکلی در رابطه با درسمون پیش می‌آمد پیش عمویمان مظاهر بصیرت می‌رفتیم مشکلات درسی مان را از ایشان می‌پرسید ولی ولی با اینکه با ایشان امتحان داشتی و درس و درسی را با ایشان داشتیم ایشان حتی یک راهنمایی ر رابطه با امتحان با ما نمی‌کردند دو خواهر کوچک نیز داشتیم که در دوران کودکی به فاصله دو روز از دست دادیم و مادربزرگمان آنها را قوس داد غسل داد و عمویمان آنها را به قبرستان برد فوت مادربزرگمون نیز از خاطرات که در ذهن ما به یادگار مانده است ادم می‌آید حدود ۶ الی ۷ سال داشتم که گفتم مادربزرگتان فوت کرده در این سال‌ها در تابستان به خاطر اینکه ر کوچه‌ها کمتر اذیت کنیم مادرمان ا را به موازه‌ای مغازه‌ای آقای حسین شایسته بود که هم اکنون نیز مواظب پابرجاست از خاطراتی که از این مغازه دارم یک خاطره تلخی که روزی آقا حسین بچه خردسالش را به من سپرد تا آن طرف خیابان جهت کاری برود و من چون سنم کم بود غفلت کرده و فرزند او بدون توجه به وسایل نقلیه به آن طرف خیابان رفت و و با تصادف عجیبی روبرو شد راننده یک خانم پزشک بود که در حد توان خود کمک زیادی به فرزند استاد ما کرد و او را از مرگ نجات داد مغازه دارم اتوی بزرگی در مغازه بود و شب ما من یادم رفت که اتو را خاموش کنم و روی میز قرار دادم و چون میز چوبی بود میز سوراخ شد و به اندازه یک اتو ی‌سوخت صبح که آمدیم مغازه دیدیم اتو روی زمین افتاده و از برق بیرون آمده که خدا را خیلی شکر کردی که اتفاقی بیشتر نظیر آتش سوزی پیش نیام از خاطراتی که در این دوران دارم روبروی بانک ملی بود و من خیارشور را خیلی علاقه به اون داشتم دو ریال داشتم آن را به مغازه دار دادم و گفتم خیارشور بدهید ایشان پول را گرفت و در جوب روبرو پرت کرد من ناامید شدم و دنبال پول در کنار پیاده رو ی‌گشتم که خانمی را دیدم مقدار زیادی خیارشور خریده بود و در پلاستیکی گذاشته بود و به من هدیه داد هنوز بعد از ۵ دهه هنوز رزو می‌کنم این خانم را بشناسم و به گونه‌ای محبت او را جبران نمایمآخرین روز شهریور ماه 1343  در خانواده ی مذهبی  به دنیا آمدم


در سال 1350 وارد دبستان دولتی شدم و دوره راهنمای را در مدرسه


راهنمایی کورش کبیر   که بعدا" به نام  شهید بزرگوار بهشتی نام گرفت


مشغول تحصیل شدم و در ایام تابستان نیز به بنایی و خیاطی روی


می آوردم در سال 1361 دیپلم تجربی را اخذ نمودم و در همان سال به


عنوان دانشجو ی رشته آموزش ابتدایی در  تربیت معلم شهید رجایی اصفهان پذیرفته شدم  و در ضمن دانشجویی سعادت


خدمت بیش از 45 روز در جبهه  های حق علیه باطل به عنوان امور تبلیغات را داشتم در سال


363 1  فارغ التحصیل شدم و در ناحیه 2 اصفهان مشغول تحصیل خدمت


شدم اولین سال خدمتم در دبستا ن حسن آباد قهاب اصفهان به عنوان


آموزگار مشغول     بود وسال بعد به عنوان مدیر دبستان خدمت نمودم


د رسا ل 1369 وارد دانشگاه شدم و در رشته علوم تربیتی تحصیل


نمودم ودر سال 1371 به دنبال تغییر رشته ضمن اخذ فوق دیپلم


علوم تربیتی  علاقمند به رشته ادبیات شدم


درطول خدمت 5 سال   کلاسهای چند پایه را


اداره نمودم در سال 1368 به مدت یک


سال در روستا های جمبزه و هونجان منطقه دهاقان تدریس نمودم  و


درسال بعدبا  مجددابه ناحیه 2 آموزش و پرورش اصفهان برگشتم در سال 1371 به صورت انتقال دایم وارد


شهرضا شدم ودر دبستان 17 شهریور مشغول تدریس شدم ودر سال 1372


با معرفی معاون مالی وقت اداره و وموافقت رئیس اداره آموزش وپرورش به سمت مسئول دبیرخانه آموزس وپرورش شهرضا


انتخاب شدم  ود ر همان سال ازدواج نمودم و هم اکنون دارای دو فرزند میباشم در سال 1375 با توجه به علاقه به روابط عمومی کارهای مربوط


به روابط عمومی این دو پست را تواما انجام دادم تا در


سال 1380  با پیشنهاد


آقای محمد مطیعی مدیر دبیرستان وهماهنگی آقای احمد ملکیان معاون پرورشی وقت شهرستان شهرضا


به سمت معاون پرورشی


دبیرستان علی ابن موسی الرضا (ع) انتخاب شدم ود ر سال 1381


مسئولیت روابط عمومی را از به عهده گرفتم  وپس از 4 سال فعالیت


در سال1384 در قسمت کارشناسی فرهنگی هنری کار خود را ادامه  دادم وبه دنبال سابقه طولانی در قسمت مختلف اداره و اصرار خودم


تصمیم گرفتم تا به مدرسه باز گردم


وبه دنبال پیشنهاد آقای ناظم مدیر دبیرستان


شهید زمانی به عنوان معاون پرورشی وتربیت بدنی دبیرستان شهید


زمانی انتخاب شدم   از اتفاقات بسیار خوب آشنایی با جناب آقای ناظم مدیر دبیرستان شهید زمانی وقبلا مدیر پیش دانشگاهی شهید همت بود که هرکجا هست خدا حفظش کندوسپس بانظر لطف مربیان ارجمند دوره متوسطه شهرستان و سرگروههای پرورشی استان اصفهان


به عنوان سرگروه امور تربیتی متوسطه شهرضا و استان اصفهان انتخاب شدم


و در کنار


همکار گرانقدر سرکار خانم عابدیان از نیروهای توانمند استان اصفهان  مشغول خدمت میباشم  موفقیت های


خود را مرهون خدای بزرگ والطاف او میدانم وبس البته


مادر وبرادر بزرگترم آقای علیرضا فاضل و عموهای بزرگوارم آقایان مجتبی صدرایی و مظاهرت بصیرت نقش بسیار مهمی در تشویق وترغیب  به درس  داشتند


 


همچنین در دوران   معلمی  تلاش های همسرم که خود ازفرهنگیان می باشدو همکاران بزرگوار آقایان سید زین العابدین رهنمایی اصغر


پورشریف  مصطفی کافی محمد حسین سبزواری و حسن


گرامی و غلامرضا جهانشاهی درزمان فعلی آقایان محمد مهدی  ملجایی وشیبانی وتمامی مربیان و فرهنگیان شهرستان شهرضا باعث پیشرفت اینجانب شده در طول خدمت خودم بیش از20 نشریه با تیراژ بالای 1000 نسخه چاپ نمودم


در طول خدمت خود 7 دوره  با نهضت سواد آموزی همکاری نمودم که حاصل آن قبولی بیش از 200 نفر از نوسوادان در کلاس های نهضت سواد آموزی بود


چاپ عکس بیش از هزاران نفراز دانش آموزان  در نشریات حضور بیش از دو دهه در کلاس درس حضرت آیت اله صالحپور وتلاش در نامگذاری 3 واحد آموزشی به نام علمای بزرگ شهرمان ویک مرکز علمی بنام یکی از دبیران از الطاف خداوند به این حقیر بوده است فواید کوهنوردی    باعث تقویت سیستم قلبی عروقی، افزایش انرژی و نشاط، تقویت عضلات و بهبود تناسب اندام می شود، کاهش استرس و اضطراب، افزایش تمرکز و بهره‌وری، حس موفقیت و اعتماد به نفس از دیگر برکات کوهنوردی می باشد


 اینجانب حبیب الله فاضل بازنشسته آموزش و پرورش حسب صدیق دوشت عزیز اقای ایت اله صالحپوربیش صدها بار روزهای جمعه از سال ۱۳۶۰ تا سال


۱۳۷۰به طور مستمر با دوستان زیادی  کوه‌های شهرضا می رفتیم  یکی از آنها کوه دامزاداست که


 در حدفاصل شرقی شهرضا رشته کوهی از کوه‌های زاگرس به نام «دامزاد» یا در گویش محلی «دُملا» قرار دارد. طول این کوه از شمال به جنوب 30 کیلومتر و از مشرق به مغرب 25 کیلومتراست و حدود 1850 متر از سطح دریا ارتفاع دارد.


این کوه دارای سه چشمه به نامهای چشمه لوی، چشمه سیب و چشمه آب دروغ زن ویک غار به نام غار شاه قنداب است که این غار در ۴۰ کیلومتری جنوب شرقی شهرضا قرار دارد.


منار یا مناره که در قدیم به آن چراغدان  می گفتند در بالای این کوه است


در دوران پیش از اسلام مناره یا میل راهنما را برای راحتی مسافران می‌ساختند. 


همچنین مناره یا میل،  پیام‌رسانی است 


در واقع یک مناره، نمونه‌ای با کاربرد بَعدی مورس و تلگراف است 


بیشتر میل‌های ایران متعلق به سده‌های چهارم تا ششم. است


بلندترین نقطه کوه دامزاد در شهرضا ۲۲۵۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد و میل دامزاد بر فراز این ارتفاع، دارای ۲.۵ متر ارتفاع و ۱.۵ متر قطر است،


 کوه شاه رضا کوی شتری وکوه امامزاده شاه سید علی اکبر نیز از کوهای بود که به کرارمی‌رفتیم در این میان با دوستان زیادی    به کوهپیمایی می‌پرداختیم از جمله آقایان صدیقیان حجت الاسلام حسین اسماعیل پور و شهید والا مقام مهدی طالبیان و حبیب الله یوسفیان  و حاج آقا محمدرضاسماعیل پور بودند


 البته با تعدادی از افراد  کوه‌های پشت گردنه پوده را با اردوهای 


 به صورت گروهی رفتیم با تعدادی از همکاران از جمله آقایان محمد مطیعی شهریار  اباذری حبیب الله  تاکی شادروان رحمت اله انور محمد تقدیسی نیز به کوه‌های یاسوج سی سخت رفتیم و با همکاران آموزش و پرورش اقای سید مهدی فاطمی  علی مهاجری محمد حسین سبزواری کوه‌های پادنا رفتیم  کوه‌های اسفرجان و هونجان نیز چند ین نوبت  کوهپیمایی کردیم کوههای بالای مدینه العلم  که سنگ های آن جرقه می زد را چندین نوبت با تعدادی از دوستان رفتیم حبیب اله فاضل



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد